#درگیرت_شدم_پارت_164

همین الان برای بار هزارم اعتراف میکنم که دوسش دارم. به قدری
که حاضرم به خاطرش جونمو فدا کنم.
همونطور که بهش زل زده بودم با خودم گفتم: در جریانی که یه دل
دارم، اونم تو بردی دیگه نه؟!!
لبخندم کم کم محو شد.
اگر اون دوسم نداشته باشه چی؟!
اگر اون منو به چشم یه دوست ساده یا یه خواهر ببینه چی؟!
فعلا بهتره به این چیزا فکر نکنم. یا دوسم داره یا دوسم نداره دیگه.
فقط این وسط یه قلب تیکه تیکه میشه و چسبوندش کاره راحتی نیست.
با حسرت آه کشیدم.
به یه ذره از موهای که روی چشماش افتاده بودند نگاه کردم.
خم شدم تا اون یه تیکه مورو از روی چشماش ببرم کنار.اما هرکاری میکردم از بس موهاش لخت بودند دوباره سر جاشون
برمیگشتند.
قشنگ روش خم شده بودمو با اون یه تیکه مو کلنجار میرفتم.
اعصابم خورد شدو با حواس پرتی اون یه تیکه مورو گرفتم کشیدم که
پرهام با داد از خواب بیدار شدو با چشمای گرد شده به من که تو
حلقش بودمو موهاش تو دستم بود نگاه کرد.
قبل از اینکه فکرای ناجور به سرش بزنه موهاشو ول کردمو سریع

romangram.com | @romangram_com