#درگیرت_شدم_پارت_163
رفت.
یعنی الان من توی اتاق پرهام بخوابم؟! پس اون کجا میخوابه؟!
بیخیالش شدمو به سقف خیره شدم.
یه هفته گذشت.
هفت روز از وقتی که من دوباره داداشمو از دست دادم.توی این یه هفته نه هومن و نه سهراب درباره پدرام حرفی نزدند و به
کاره خودشون مشغول بودند.
خبری از شاهینو دارو دستش هم نبود.
معلوم نیست چی به سرش اومده با مرگه پدرام.
مدارکی که پرهام از سهراب داشتو با اون فیلمی که من توی ویلا از
سهراب گرفتمو برای بردیا فرستادم. از هومن هم هنگام معامله مواد
عکس گرفتمو اونم برای بردیا فرستادم.
خداروشکر با کمک پرهام ماموریت برام راحت تر شده بود.
نفس عمیقی کشیدمو به سمت اتاق پرهام رفتم.
دوتقه به در زدمو وارد شدم.
روی تخت دراز کشیده بودو ساعد دستشو روی چشماش گذاشته بود.
نفسای منظمش نشون میداد که خوابه.بدون کوچیکترین صدایی به سمتش رفتمو روی صندلیه کوچیکه کناره
تخت نشستم.
با لبخند نگاهه خیرمو بهش دوختم.
romangram.com | @romangram_com