#درگیرت_شدم_پارت_162

کشتن پدرام نبود. اونا میخواستن از طریق اون، از شاهین یه چیزایی
بخوان. اما وقتی مقاومت شاهینو دیدن و اینکه شاهین فهمید پدرام
کجاست، مجبور شدن پدرامو بکشن. بعد از اینکه ما از اونجا رفتیم
شاهینو دارو دستش به ویلا رفتن اما با ویلای درب و داغون و جنازه
ی سوخته پدرام روبه رو شدن.
با صدای گرفته گفتم: شاهین چیکار کرد؟
_گفتن که وسط خیابون شروع کرده به قهقهه زدن، یه دیوونه به تمام
معنا شده و این یعنی نقشه هومن و سهراب گرفته.
ولی به نظر من بیشتر شاهین توی قتل پدرام نقش داشته. اگر اون
کاری که هومن ازش میخواستو انجام میداد شاید الان پدرام زنده بود.
_هومنو سهرابو نازلی کجان؟_ما که رسیدیم نبودن. منم پیگیرشون نشدم.
بعد با لحن مهربونی ادامه داد: سوال پرسیدن بسه. بگیر بخواب.
راستی!
به حالت پرسشی نگاهش کردم که گفت: با سرگرد صادقی(بردیا)
صحبت کردمو اجازه داد که منم توی این ماموریت بهت کمک کنم.
لبخند عمیقی زدمو گفتم: الان این بهترین خبری بود که میتونستی بهم
بدی.
مهربون و با لبخند نگاهم کردو با گفتن خوب بخوابی از اتاق بیرون

romangram.com | @romangram_com