#درگیرت_شدم_پارت_14

یه گوشه وایسادم و زیر لب گفتم: اروم باش مهنا جونم چیزی نشده که،
فقط یه ادم عنونه قهوه ای کرده اعصابتو، غصه نخور عزیزم ایشاالله
مهنازو بردیا قربونت برن.
_قربون کی برم؟
یا حضرت پشم! این بردیای گوسفند مثل عزرائیل بغل دستم وایساده
بود.البته درسته عزرائیل بالا سر ادم وایمیسه اما خب این بردیا
الاغس.
_چی میگی واسه خودت عمو، خواب دیدی خیر باشه.زیر لب شنیدم که میگفت: مردم روانی شدن، خدا همه مریضارو شفا
بده.
یه طرفه لبمو دادم بالا. میخواستم نشون بدم چقد ازش بدم میاد.
با اعصابی داغون تر از قبل به سمت دستشویی رفتم.شاید اگه خودمو
تخلیه میکردم اعصابم اروم تر میشد.
همونجور که تصور میکردم با خالی شدن مثانم یه ارامش خاصی
گرفتم. همه با بغل کردن عشقشون و چسبوندن کلشون به سینه
مجنونشون ارامش میگیرن من با تخلیه خودم.
بعد از بیرون اومدن از منبع ارامشم، از راه پله که انواع و اقسام
خلافکارو دزد بود گذشتم. به اتاقم که طبقه دوم بود رسیدم و رفتم تو.
تا یاد نقشه ی خبیثم افتادم مثل میمون آفریقایی بالا پایین پریدم و بشکن

romangram.com | @romangram_com