#درگیرت_شدم_پارت_12

_عه پس تو هم این چیزارو بلد بودی رو نمیکردی اره اره؟؟
_میتونی ببندی یا نه؟! این بچرو ببین چجوری نگاهمون میکنه.
به نازنین که با تعجب داشت نگاهمون میکرد خیره شدم. خدا هیچی
برای خلقت این دختر کم نذاشته بود. حالا من حاصل ِگل بازیه فرشته
هام. البته درسته حاصل به وجود اومدنم یه چی دیگه بوده اما خب حالا
بماند.
مهناز نازنین و بغل کردو به خونه برد، منم بعد چند دقیقه رفتم تو.
صبح با صدای مش حسن که تو محله داد میزدو میگفت: تَریاک
میفروشم تَریاکه اصل، آگا توروخدا این تَریاکارو از من بخر زنم
بلگیس تا بهش پول ندم تَمکین نمیکونه منو. اخه یَکی نیست بهش بگه
مگه تگسیره منه گوساله َکثافت در َب در.....، از خواب نازم بیدار
شدم.صبحش که اینجوری بلند شدم دیگه نباید توقعی از بقیه روزم داشته
باشم.
بعد از اینکه از دستشویی بیرون اومدم، اماده شدم و وسایل مورد نیازو
برداشتم.
پیش به سوی عملی کردن نقشم، ها ها ها ها ها.
محکم زدم رو میزو گفتم: برای دفعه اخر میگم اون نیم کیلو هروئینو
به کی دادی؟

romangram.com | @romangram_com