#درگیرت_شدم_پارت_10
از چشمای مامان معلوم بود که الان دوست داشت با دسته جاروبرقی
بیفته به جونم. تا خواستم برم یکی از نوه های همین وزغا که فک کنم
2یا 3سالش باشه اومد طرفم، رو زانوهام نشستم تا هم قدش شم.
همون موقع اومد لپمو بوس کردو با لحن بچگونه ای گفت: خوش
اومدی نپسم.
لبخندی زدم، گونشو بوسیدمو به طرف اتاقم رفتم.
لباسامو با یه تیشرتو شلوار ست عوض کردم و رو تختم شیرجه زدم.
اینم یه روزه پرکار دیگه، حالا چقدرم من کار میکنم.سا
خب حالا چیکار کنم؟! اِممممممم ادم عت 6عصر چه کاری میتونه
داشته باشه؟! اهان بزار برم ببینم اون کوچولوهه که بوسم کرد
کجاست!
طبق معمول به پذیرایی رفتم. همسایه های عقده ای تا منو دیدن پوزخند
زدند. لبخندی ساختگی زدم که بعضیا تک خنده ای کردند بعضیا هم
اروم هی میگفتن خدا شفاش بده به حق امام حسین.
کاش اینا خفه شین رو از لبخندم میفهمیدند.
بهشون اهمیت ندادم و به سمت حیاط رفتم.
ای جان اینو نگاه چجوری لب حوض نشسته داره با ماهی ها حرف
میزنه.
romangram.com | @romangram_com