#دردسر_پارت_96
همونجور که شعر مازیار رو زمزمه میکرد ازم دور شد
از حرص داغ شده بودم که اقای فاتحی گفت:
-چیزیتون شد؟
بازومو از دستش کشیدم بیرون و گفتم
-نه ممنون .
لبخندی زد و گفت
-باشه پس من برم به پسرم برسم مراقب خودتون باشید .
بدونه حرف سرمو تکون دادم و رفتنش رو تماشا کردم .
پسره عوضی
سهراب یه بلایی به روزگارت بیارم ..
حالا بشینو ببین ..
(باران)
اعصابم خیلی خراب بود .همش طول و عرض اتاقو طی میکردم و با حرص نق نق میکردم که صدای گوشیم بلند شد . زود نگاهش کردم
romangram.com | @romangram_com