#دردسر_پارت_95
-چیزی گفتید؟؟؟
-بنده فرمودم شما تو این حرفه چنتا پیرهن بیشتر من پاره کردید .تجربه فراوونی دارید
فقط چپ چپ نگاهش میکردم .فقط بلد بود چرت و پرت بگه .حرفی نزدم و رفتم دنبال کارم .
سه تا فروشگاه دیگه مونده بود .
صدام کرد برگشتم سمتش و اومدم قدمی بردارم که حس کردم پام لیز خورد و همونجا بود که میخواستم واقعا یه دست مردونه حلقه بشه دور کمرم نزاره بیوفتم
اما چه خیال مزخرفی .
با کمر خوردم زمین و صدای قهقهه سهراب بلند شد .
اخ اخ اخ کمرم .
حتی نیومد کمکم کنه . به جای کمک با صدایی که رگه هایی از خنده درونش موج میزد گفت:
-رسول . رســـــول بیا خانومه خاکیو جمعش کن مثل مربا مالیده شده کف سالن
اینو گفتو بلند بلند به حرفش میخندید
با حرص دستمو گرفتم به لبه میز و خودمو کشیدم بالا
کمرم تیر کشید .داشتم سرپا میشدم که دوباره لیز خوردم و اینبار دستی جلوی افتادنم و گرفت و اون دسته اقا رسول برادره اقا سهراب بود .
کشیدتم بالا و سرپا شدم .سهراب با خنده گفت :
-اخ چه رمانتیک فقط شمع و دوتا چشم گره شده تو هم و یه اهنگ رمانتیک میخواست .البته اهنگ از مازیار فلاحی باشه تاثیرش بیشتر میشه
romangram.com | @romangram_com