#دردسر_پارت_88
-من؟؟
-تو همون عشق نیاوشی ؟
با شنیدن اسمش بعده اینهمه مدت . تنم لرزید
چشمام رو بستم و سرم و تکون دادم به نشانه بله .
عرفان ادامه داد
-تو . تو منو باید بشناسی .. نگار من طاهر ام . همیشه به فامیلی صدام میکردن ..صمیمی ترین دوست نیاوش .. وای خدا ...
چشمام از تعجب دیگه داشت کنده میشد .
ما همو میشناختیم .
طاهر طلا صداش میکردن .
بخاطر موهاش .
همیشه کنار نیاوش بود . وای این مرد و من میشناختم ..
تنها کلمه ای که از دهنم خارج شد این بود :
-چه اتفاقی برای نیاوش افتاد .؟
و دوباره بخاطر افت فشارم .
romangram.com | @romangram_com