#دردسر_پارت_87

از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم .

میفهمی یعنی چی؟

برای یه لحظه همچی رو یادم رفت انگار خودم بودم .یه دختر عادی و سالم .

اما این خوشحالی دووم نداشت .

اون پسر خیلی عجیب ناپدید شد . دیگه هم هیچوقت ندیدمش .

اون رفت .

مادرش منو پدر و یکی از خواهراش رو خیلی اذیت میکرد .

تا خواهر کوچیکش تصمیم گرفت بریم .

میگفت من امانت داداششم .

منو برد تو همون خونه .زندگیم بهتر شده بود . خیلی خیلی ...

فکر کنم حدس زدی اون دختر کی بوده .

عرفان با تعجب نگاهم میکرد .

چشماش بی نهایت گشاد شده بود .لباش باز شد و گفت :

-اون .اون دختر نگار بود و تو ......

با تعجب گفتم :


romangram.com | @romangram_com