#دردسر_پارت_86
سوالم رو به زبونم اوردم
-تو اینجا چیکار میکنی؟
متوجه حرفم شد و گفت
-نگار گفت بیام .گفت واسش کار پیش اومده .من بیام پیشت که اتفاقی برات نیوفته .اخه اونم احتمال میداد که ......
چشمام رو بستم و از وسط ماجرا گفتم .شاید اروم تر بشم .
-خیلی سخت بود برام .مادرش خدا بیامرز خیلی اذیتم میکرد . دوتا خواهر داشت . یکیشون مثل باباشون بود و یکی مثل مامانه
اوضاعم خیلی بد بود . اما اون پسر حتی نوک انگشتشم به من نمیخورد .
یه روز دیدم بدجور کتک خورده .
وقتی ازش پرسیدم هیچی نگفت .
تا بعدا شنیدم بابام کتکش زده .چون همسایه ها خبر رسوندن من اونجا بودم.
اون لوم نداد .بارها و بارها کتک خورد .
مامانش خیلی اذیتم میکرد .
تا فهمیدم اون خونه خریده برام
بهم پیشنهاد ازدواج داد .
اون بهترین بود .
romangram.com | @romangram_com