#دردسر_پارت_8

منتظر اتوب*و*س نشستم و وقتی رسید به ایستگاه یه صندلی خالی و فرسوده پیدا کردم و جسم خستم رو انداختم روی صندلی

یاده اون شب بارها و بارها توی مغزم میپیچید

صداها

وحشی گری هاش

درد هام

گریه هام

بغضم رو قورت دادم و پیاده شدم کتونی های سادم رو نگاه میکردم و قدم میزدم وارد دانشگاه شدم

محوطه پر شده بود از دختر و پسر هایی که اکیپ به اکیپ لابه لای شمشاد ها و دکه پخش بودن جای بچه ها عجیب خالی بود

خونسردی و تیکه های نگار

بچه بازی و جلف بازی های رویا

خندیدم و رفتم یه گوشه ای جا خوش کردم

زیاد نگذشت که دیدم بهتره برم سر کلاس

کلاسمو پیدا کردم و وارد شدم به این کلاس میگفتن اکواریوم .خندیدم

چه لقب جالبی .

دور تا دور کلاس شیشه بود و برای همین اکواریوم لقب داده بودن بهش


romangram.com | @romangram_com