#دردسر_پارت_79
سکوته بینمون بلاخره شکسته شد:
-چیزی میخوری؟
فقط نگاهش کردم و سرم رو به نشونه نه تکون دادم .
کمی جلوتر که رفتیم بغله یه دکه ایستاد و یه پفیلا خرید .
با خنده اومد سمتم و پفیلا رو داد بهم .
از اینکه همیشه سکوت میکرد .از اینکه اصرار به ادامه حرفام نمیکرد .لذت میبردم .چون نیاز داشتم .
خیلی اروم گفتم :
-گفتم نمیخورم
خندید و گفت :
-کی برای تو خرید ..
پفیلا رو از دستم گرفت و خورد.
قدم هامون هماهنگ شده بود .
هوای خوبی بود ..
-میدونی بچه بودم عاشقه پفیلا بودم .مامانم نمیزاشت . یه مدت همه پولامو جمع کردم و باهاش پنج شیش تا پفیلا نمکی خریدم و بردم یه گوشه و خوردم .
انقدرخوردم که حالم بد شد و همونجا افتادم رو زمین . دیگه مامانم اصلا نزاشت بخورم .اما الان دیگه ازاد شدم برای خودم .ولی دیگه مزه اونموقع رو نمیده ...
romangram.com | @romangram_com