#دردسر_پارت_77
-بهتره بیاید چون اینجا بد مسیره تاکسی کم پیدا میشه
با خوشحالی تشکر کردم و منم سوار شدم ..
روزه خوبی بود .
اما خسته کننده ..
《باران》
قدم های اهسته در کنارش برمیداشتم
سرش رو انداخته بود پایین و خیره به قدم هاش بود .
-خب .بهتره داستان شروع شده رو تموم کنم .
سرش اورد بالا و چند لحظه ای نگاهم کرد و باز سرش و اورد پایین و منتظر موند .
یکی از بازو هامو بغل کردم و شروع کردم :
-بارها و بارها شده بود نصفه شب میومد پشت پنجره اتاقم .
قبلا میومد و از عشق حرف میزد . اینبار میومد و تهدیدم میکرد .
میگفت حرفی بزنم بدبختم میکنه . توی محله روی خانواده من قسم میخوردن .نمیتونستم اعتبار بابامو بیارم پایین .این تو دلم موند . بارها و بارها خاستگارامو رد کردم .حتی مجبور شدم همون پسر مورد علاقمو بیخیال بشم . گاهی تو کوچه میکشیدتم کنار و بازم تهدید . افسرده شده بودم .توی حموم ساعت ها میموندم و خودم رو میشستم .حس نجس بودن داشتم . مامانم شک کرده بود .گفتم مریض شدم .اما بیماری تا کی؟
دیگه نمیخندیدم .یک سال کامل دووم اوردم .اما دیگه نه جسمی داشتم نه روحی .یه دیوونه خالص .با خودم حرف میزدم و عقده هامو خالی میکردم .گریه میکردم و یهو ساکت میشدم . وقتی بیرون میرفتم حس میکردم همه جا دنبالمه و الان وقتشه که تهدید هاشو بشنوم . با کل وجود میترسیدم از هرچیزی .با کوچک ترین حرکتی واکنش نشون میدادم .
romangram.com | @romangram_com