#دردسر_پارت_76

تو راه با اقای خسروی رو به رو شدم که داشت با تلفن صحبت میکرد .

امدم خدافظی کنم که با دست اشاره کرد که بایستم .

تلفنشو قطع کردو کسری رو صدا کرد:کسری...کسری

کسری از بالای پله ها گفت :بله؟

خسروی:بیا پایین

کسری امد پایینو رو به من اروم گفت:چغولی کردی خانومه گندیده؟؟

تا امدم جوابشو بدم خسروی گفت:خانم بیات میخوام ببرمش بیرون میخواستم ببینم اگه امروز خوب بوده ببرمش اگر که نه .نبرمش..

اولش میخواستم بگم افتضاح بوده که چشمم خورد به کسری که داشت با نگاهش التماسم میکرد این پسر بچه شیطون از این کاراهم بلده .

.یاد بچگیای خودم افتادم که پدر خدابیامرزم هر وقت میخواست ببرتم بیرون این طوری نگاه مادرم میکردم که اجازه بده ...

-نه اقای خسروی اتفاقا خیلی ام خوب بود امروز درساشم خوب گوش میکرد ...

اینو با یه چشم غره بهش گفتم

بعدشم یه چشمک به کسری زدم که اونم در مقابل چشمکم یه چشمک زد

خسروی:خوبه پس برو سوار شو .تو راهم خانوم بیاتو میرسونیم .

-نه بابا این چه حرفیه من خودم میرم .

خسروی لبخند زیبایی زد و گفت:


romangram.com | @romangram_com