#دردسر_پارت_62

-منم میام .

سری تکون دادم و منتظرش شدم .یه ربع بعد اومد بیرون از اتاقش و تا برگشتم سمت در چرخش کلید توی در حس کردم

در باز شد و جسم خستش وارد شد .

اول همه صدای رویا بلند شد :

-باران کدوم گوری بودی ...

رفتم نزدیکش .چشمام رو دوختم تو چشماشوگفتم :

-خیلی بچه ای .خیلی ضعیفی .رفتی که چی بشه ها؟؟تا کی میخوای اینجوری بمونی؟

زیر چشمی فقط نگاهم کرد و رفت سمت اتاقش در رو باز کردو پشت سرش کوبید

رویا نشست .چشماش رو بست و میدونم سعی داشت خودش رو اروم جلوه بده .امااشوب بود

تحملش رو نداشتیم دیگه

گوشی رو چنگ زدم و بدون اینکه توجه به ساعت کنم زنگ زدم به عرفان .

بعده دومین بوق صداش بلند شد :

-جانم نگارجان؟

-عرفان من دیگه خسته شدم .نمیدونم چه غلطی کنم .

-نگار اروم باش چی شده؟


romangram.com | @romangram_com