#دردسر_پارت_61
چشمام رو با درد بستم .نفس عمیقی کشیدم که به خودم مسلط بشم
-نمیدونم چرا ولی یهو از در زد بیرون و رفت .نتونستم بهش برسم . وای کی این مشکلا تموم میشه
نشستم رو کاناپه و سرم رو میون دستام گرفتم .
رویا نشست روی زمین و گفت:
-بهش زنگ زدی ؟
-جواب نمیده
رویا زانوهاشو بغل کرد و گفت :
-اگه اتفاقی براش بیوفته؟
با حرص نگاهش کردم و گفتم
-حرفشم نزن
باید میرفتم دنبالش .از جام بلند شدم
رویا نگاهم کردو گفت:
-کجا میری؟
-میرم دنبالش .نمیتونم همینجوری بشینم زانوی غم بغل بگیرم .
رویا از جاش بلند شد و گفت
romangram.com | @romangram_com