#دردسر_پارت_54
امروز روز خوبی بود ....
پر از انرژی ...
باز یاده شعره سهراب افتادم و تا خونه فقط خندیدم
(رویا)
بدون تعارف درو باز کردم که..
احساس کردم کل وجودم یخ زد دهنمو باز کردم و چنان جیغی کشیدم که هفت جد و ابادم اومد جلو چشمم..
با چشمام دنبال کسری گشتم
رو زمین نشسته بود گوشاشو گرفته بود و میخندید برگشتم سمت داریوش اومدم دهنمو باز کنم که دیدم چشای اون بدتر دهن من باز شده
-آقای خُسرَوی مــــــــــــــن
زیر چشمی به کسری نگاه کردم دیدم با خوشحالی نگاه میکنه فکر کردی میخوام برم کوچولو عمرا منو تو حالا حالاها کار داریم
-من باید شروع کنم به درس دادن .کجا باید اینکارو بکنم؟
دوباره به کسری نگاه کردم انگار سوزن زده بودن بهش..لبخندی ژکوندی زدم بهش که چشماشو ریز کرد و گفت
کسری-خوشم نمیاد با این وضع بیاد اتاق من. آرایش صورتش پخش شده شبیه جن شده نمیتونم تمرکز کنم تازه مطمعنم که شب کاب*و*س این قیافه رو میبینم.شبیه هیولا در خانه فصل ۵ شده
romangram.com | @romangram_com