#دردسر_پارت_53

ابروهامو انداختم بالا و گفتم :

-من چیزی مصرف میکنم یا تو اقای فاتحی؟با گل و موتور و درخت و لیوان و لوله گاز و دفتر کاریتون تشکیل خانواده دادید ؟

دیدم موهای بلندشو برد پشت گوشش و گفت:

-یکم از هنر سر دربیارید .به اطرافتون عشق بورزید .تازه ماشینمو طلاق دادم و نمیدونی چه شکستی خوردم .ماه ها طول کشید تا دوباره سرپا شدم .تو چی میفهمی از احساس .ظالمه داعشی



دیگه ازادانه قهقهه میزدم .با صدایی که رگه هایی از خنده داشت گفتم :

-شما خانوادگی هنرمندید . شماکه با اشیا اطرافتون خانواده تشکیل دادید برادرتون اقا سهرابم که خدای اشعار فارسی هستن . درست میگم؟

سهراب که از خنده صورتش سرخ شده بود گفت :

-لایک دارید.لایک دارید .یه لحظه وایسید کامنت بزارم زیر حرفتون .کپی کنمش گروه بعدی ..

خندم گرفت و با خنده رفتم سمت ماشینم .

-شما دوتا برادر واقعا مشکل دارید .



در ماشینم و باز کردم و نشستم داخلش و روشنش کردم و قبله خروجم شیشه رو کشیدم پایین و گفتم

-مواظب برادرتون باشید .با این روندی که میبینم میترسم ستون خونه هم عقد کنه .اونموقع مشکل ساز تر میشه .میفهمید چی میگم دیگه روز بخیر هنرمندا ...

پامو گذاشتم رو گازو روندم سمت خونه .


romangram.com | @romangram_com