#دردسر_پارت_31

بغضم رو با حرص قورت دادم .

دختر بی پناه من بودم

باران ....

در حمام رو باز کردم و خارج شدم

رویا-نگار کیفم کو باید برم سرکار

نگار-از جاییم باید در بیارم؟

رویا داشت کفش پاش میکرد .لنگ لنگ زد و کفشش رو پاش کرد و کیفش رو چنگ زد و خدافظی بلندی کرد و بی پروا از در خارج شد .

جای خالیش رو سریع حس کردم

این روزا به همه چی واکنش نشون میدادم

داشتم میرفتم سمت اتاقم که صدای نگار باعث شد سر جام وایسم

نگار:

-باران چرا نمیری دانشگاه؟

اخم ریزی کردم و گفتم :

-چرا باید برم؟؟؟؟؟؟

نگار چشماش رو با حرص بست و نفس عمیقی کشید و بعدم بازشون کرد


romangram.com | @romangram_com