#دردسر_پارت_157
-خودت شروع کردی .منتظر تلافی باش
قهقهه ای زد و گفت
-چه انتظار شیرینی . میبینم لنگ میزنید .کمکتون کنم؟
لبخندی زدم و گفتم :
-نیازی نیست .میترسم شلوارتون کثیف بشه ..
راه افتادم سمت در خروجی و خارج شدم
:/:
اینکه چرا حس میکنم نابود شدم و چرا عرفان برام انقدر مهمه اصلا برام مهم نیست و میزارمش کنار
به موضوع اصلی فکر میکنم
به حرفاشون
-ببین نگاری یه ردایی از نیاوش گرفتیم ینی میدونیم که زنده اس اما کجاس کسی نمیدونه
اینکه اون لحظه وقتی نگار سرشو توی سینه عرفان فشرد چقدر عصبانی شدم و راحت میتونستم کله جفتشونو بکنم فکر میکنم .بازم چشمامو میبندم و نادیده میگیرم
-عرفان طاقت ندارم .میدونی اینهمه مدت نداشتمش یعنی چی؟ وقتی فکر میکنم کجاس.چیکار میکنه با کیه .شاده؟نگرانه.یا ... یا اونم مثل من دل تنگه دیوونم میکنه . درک میکنی؟
وقتی صدای بغض الود و بعدم گریه های نگار و شنیدم چشمام گشاد شد .
romangram.com | @romangram_com