#درنده_ولارینال_پارت_76

- برای اینکه اون یه هیولاست شیلا .

شیلا چند قدم عقب کشید :

- نه .. نیست ... اون هیولا نیست . باور نمی کنم ... اینم مثل همه حرفات دروغه . تو یه هیولایی ...

آدریان به چشمهای وحشت زده شیلا که اشک در آن حلقه زده بود خیره شد . سرش را پایین گرفت و به آرامی گفت :

- نباید سرت داد می زدم . تو فقط یه دختر جوون تنها و سرسختی .

شیلا هق هق آرامی سر داد و روی تخت نشست . سرش را میان دستانش گرفت و از عمق جان گریست .

آدریان به آرامی پرسید :

- بهم بگو اون کجاست شیلا ... هر چیزی که می دونی بگو ...

شیلا سر بلند کرد :

- نمی دونم ... بیا مثل اون شکنجه گر های لعنتی ، بزن توی صورتم ... صورتم رو با تیغ ببر ... من نمی دونم ... نمی دونم .

آدریان بطری کوچک شرابش را از شرابدار زرهپوشش گرفت و روی میز گذاشت و گفت :

- شیلا ... اون یه هیولاست ... اون غیر قابل کنترله و رام نشدنی ... من اگه زندانیش کردم به خاطر خودش بود ... خودش و مردم سرزمینم .

شیلا هق هق کنان گفت :

- باور نمی کنم ... اون نمی تونه دیوی باشه توصیف می کنی ... و باور ها می تونن خیلی چیزا رو عوض کنن .

آدریان اخم کرد و به سردی پاسخ داد :

- اما نه این حقیقت رو ... اون یه موجود مبدله ... یه هیولای ناشناخته و رام نشدنی و هاره ... و اگه واقعا پنج تا تکشاخ رو کشته باشه ... هیچ امیدی بهش نیست . من نمی خواستم این اتفاقی که الان افتاده ، بیفته شیلا... برای همین زندانی نگهش داشتم ... آیدن بیرون از اون سلول یا بدون اون معجون محکوم به نابودیه ... نابودی خودش و نابودی مردم .

romangram.com | @romangram_com