#درنده_ولارینال_پارت_77
نگهبانان درب را بعد از خروج آدریان بستند اما صدای فریاد شیلا به گوش می رسید :
" اون هیولا نیست "
آدریان رو به یکی از محافظان درب اتاق شیلا کرد و فرمان داد :
- دیگه شکنجش ندین و چیزی ازش نپرسین ... دو تا خدمتکار براش در نظر بگیرین ... بذارین هر از چندگاهی بیاد بیرون و هر جا دلش خواست بره .. اما فقط در محدوده قصر ... فقط اجازه ندین با هیچ کس ... تاکید می کنم .. هیچ کس جز شما شش نفر حرف بزنه و یا هر ارتباطی برقرار کنه ... هیچ ارتباطی ... خدمه رو هم از بانوان مخصوص درباری انتخاب کنین که بهشون مطمئن باشیم . طراح لباس ملکه رو براش براش بفرستین ... البته اگه بلده چیزی جز پیراهن های بلند و پوشیده و سیاه درست کنه !
- بله قربان .
- در ضمن ... برای وعده های غذایی میاد پایین و با ما غذا می خوره .
- سپس به سمت راهروی اصلی و اتاق استراحتش به راه افتاد . در میانه راه رزالین را دید که با چشم های ملتهپ و پف کرده همراه با سه محافظ به سمت پله ها می رفت . رزالین بلافاصله به او تعظیم کرد . آدریان به سمت او رفت و دستش را میان بازوانش گرفت و پیشانیش را بوسید و گفت :
- دیر کردی رزالین عزیزم .
رزالین با صدای گرفته و سردش پاسخ داد :
- من رو ببخشین سرورم ... امروز یه کم بوته میخک سفید کاشتم .
آدریان در حالی رزالین را با خود همگام می کرد ، پرسید :
- خودت کاشتی ؟
- بله ...
- با دستهای خودت ؟
- بله قربان .
romangram.com | @romangram_com