#درنده_ولارینال_پارت_70
آیدن خرناسی به نشانه تایید کشید . بریان گفت :
- خوبه ... حالا سعی کن هر چیزی که تو رو عصبی می کنه رو آروم کنی .. همه غرایزت رو نادیده بگیر .
آیدن اما نمی توانست به چیزی جز رگ های متورم و ضربان نبض آشفته بریان فکر کند.
دستان قدرتمند الویس گلوی آیدن را فشرد و گفت :
- آیدی من این حس رو میشناسم ... فقط سعی کن به خودت بیای و ببینی داری چی کار می کنی .
آیدن صورتش را تکان داد . دستان الویس سر خورد و روی شانه اش افتاد . سرش را غضبناک و بی کنترل به سمت الویس برد و آرواره هایش را نشان داد . الویس مشتی به صورت آیدن کوبید . لبش با دندان نیشش گزیده و خون تیره ای جاری شد . الویس نگاهی به بریان انداخت و گفت :
- مجبورم بریان .
بی آنکه منتظر پاسخ بریان بماند ، دندان های نیش بلند و تیزش را در گلوی آیدن فرو برد . آیدن فریادی کشید اما زنجیز ها مانع واکنشش بودند . مکش خون از رگهایش و خروج آن از شاهرگش را حس می کرد . الویس به سختی سرفه کرد و از نوشیدن دست برداشت . چند قدم عقب رفت و دوباره سرفه کرد و لخته های سیاه خون از دهانش بیرون می ریخت .
آیدن وحشیانه فریاد کشید و خودش را به زمین کوبید . راجر و ملیساندرا وارد کلبه شدند . راجر به سمت آیدن دوید و با کمک بریان و الویس زنجیر های محکمتر و بیشتری به دست و پایش بستند . آیدن خرناسی کشید و برای آزادیش تقلا کرد اما زنجیر ها محکمتر از آنی بود پاره شود . تمام صورتش از شدت خشم ملتهب و داغ شده بود . ملیساندرا با نگرانی به او نگاه کرد . بریان روی تخت نشست و پرسید :
- چی شد ؟ تونستی نجاتشون بدی ؟
- برای چهارتاشون خیلی دیر شده بود .. پنجمی به سختی زنده است .
در با شدت باز شد . رز بی تابانه وارد شد و به سمت آیدن رفت . اما الویس بلافاصله مانع شد :
- تو نه .. رز .. همینجا وایستا .
بوی خون و تپش تند و محکم فلب رز سر آیدن را گیج کرد . در ذهنش مدام تصویر پاره کردن رگ های متورم گردن رز مجسم می شد . رز از ملیساندرا پرسید :
- چی شده ؟
ملیساندرا بی آنکه به او نگاه کند ، در حالی جامش را از نوشیدنی سرخ فام پر می کرد ، جواب داد :
romangram.com | @romangram_com