#درنده_ولارینال_پارت_7


- بریان ... عین بچه ها تو کلبه نباش ... بیا بیرون .

بریان فنجانی چای داغ را برداشت و به سمت دختر رفت . فنجان را به دست او داد و گفت :

- نمی دونی بقیه کجان ؟

دختر شمشیرش را غلاف کرد و چای را سر کشید و پاسخ داد :

- رد یه گوزن رو زدن ... فکر کنم می خوان امشب بترکونن ... من که از خوردن خرگوش خسته شده بودم .

- نگو قراره به اون غار برگردیم .

- خودت می دونی که اینجا اصلا مناسب نیست .

- من که نمیام .

- نمیای ؟ حتی به خاطر من ؟

- نگو که از اون غار خوشت میاد ....

- نه .. منظورم اینه که .. امشب .. امشب .

- برام مهم نیست امشب چه کوفتیه ... من نمیام .

- چی ناراحتت می کنه ؟

- من اصلا حالم خوب نیست ... مخصوصا امشب ...

- اما امشب .. شب تولدمه .


romangram.com | @romangram_com