#درنده_ولارینال_پارت_40

آیدن مصرانه گفت :

- تو نمی تونی در حالی سربازات از گرسنگی می میرن با سالاریال بجنگی ... اینجا زمستون زده اس .

آدریان به شیلا نگاهی انداخت و گفت :

- من انتظار این جنگ رو داشتم آیدن ... به محض اینکه کاستار درباره تو می فهمید جنگ می شد ... جنگ اجتناب ناپذیره درست مثل زمستون ... و من از کاستار یه گروگان دارم .

آیدن اخم کرد :

- تو دیوونه شدی ...

- نه ... من چیزی رو می خوام که همیشه می خواستم .

- پس مبارزه با یخ و سما چی میشه ؟ زمستون چی میشه ؟

آدریان چشمانش را تنگ کرد :

- شاید این همون چیزیه که می خوام .

آیدن با تنفر گفت :

- تو یه هیولای واقعی هستی آدریان .

آدریان به سمت درب حر کت کرد و گفت :

- درست مثل تو ...

آیدن با خشمی شکننده که توان بروزش را نداشت ، گفت :

- هیچ وقت حتی به تخیلم هم نمی زد که تو رو اینجوری ببینم ... تو دوست من بودی ... بهترین دوستم .

romangram.com | @romangram_com