#درنده_ولارینال_پارت_39


سپس رو به محافظانش کرد و دستور داد :

- بانو شیلا رو به سلول انفرادی برج ساعت ببرید ... با یک وعده غذایی در روز ...

نگهبانان به سمت شیلا رفتند . شیلا اما نتوانست در برابر غل و زنجیر آنان مقاومت کند . نگاه تحقیر آمیزی به آدریان انداخت و گفت :

- همین الان حکم مرگت رو امضا کردی .

- شاید .. اما من نامیرا هستم بانو کاستار .

آیدن با تمام توان ضعیفش گفت :

- نه ... اینکارو باهاش نکن آدریان .

آدریان متکبرانه سر بلند کرد و پاسخ داد :

- بذار به این دختر نشون بدم چه کاری ازم بر میاد ؟

- خواهش می کنم ..

- فایده ای نداره آیدن .

آیدن نگاهی به شیلا انداخت که حالا در زنجیر بود :

- آدریان ... جنگ میشه ... کاستار تو رو نمی بخشه .

آدریان مغرورانه جواب داد :

- من نیازی به بخشش کاستار ندارم .


romangram.com | @romangram_com