#درنده_ولارینال_پارت_38

- براتون بهتره که از دستور شاه سرپیچی نکنین .

- متاسفم قربان . من همینجا می مونم .

آدریان اخم کرد :

- خب .. در اون صورت مجبورم می کنین به زور از اینجا خارجتون کنم .

ایدن با سر به شیلا اشاره کرد که تمامش کند اما شیلا این بار سر بلند کرد و به یاقوت های درخشنده میان پلکهای آدریان خیره شد :

- پدرم خوشحال نمی شن اگه بفهمن دست نگهباناتون به بازو های من خورده .

- متاسفم بانوی جوان ... شاه کاستار اینجا نیستن . حالا ما رو تنها بذار .

شیلا جسورانه گفت :

- مشاوره یا هر مساله لعنتی ای که توی این اتاق میگذره ... آیدن رو تضعیف می کنه ... انکار نکنین که اون رو ضعیف و بیمار می خواین ...

چشمان آدریان گرد شد :

- مراقب حرفاتون باشین بانو شیلا ...

آیدن با صدای گرفته بی جانش گفت :

- نه شیلا ... ادامه نده .

- و اگه مراقب نباشم ... .. ولارینال به پدرم احتیاج داره تا زنده بمونه . کاری ازتون بر نمیاد .

آدریان با همان گامهای بلند و گهگاه ترسناک رو به روی شیلا ایستاد و گفت :

- آرزو می کنی کاش این جمله رو نگفته بودی .

romangram.com | @romangram_com