#درنده_ولارینال_پارت_37


امشب هم مانند هر شب آدریان به در کوبیده بود و پس از گشوده شدن درب توسط شیلا با همان آرامش و وقار سلطنتی به داخل اتاق گام برداشت . شیلا لبخند مصنوعی ای زد و گفت :

- از این همه لطف پادشاه سپاسگزارم ... اما ممکنه خواهش کنم ، امشب هم از ملاقات خصوصی صرف نظر کنین .

آیدن از جا برخاست و با گامهایی کوتاه به شیلا نزدیک شد . نزدیک او ایستاد و با صدایی ریز گفت :

- عزیزم ... بهتره امشب شاه رو منتظر نذارم ... مسائلی هست که باید دربارش مشورت کنیم .

شیلا با لحن نرمی گفت :

- البته ... فقط ممکنه من هم توی اتاق بمونم . دورتر از شما می شینم اما می خوام که باشم .

آدریان نگاه متبخترانه ای به شیلا انداخت و با لبخند سردی گفت :

- کاش رزالین هم همینقدر دلتنگ من می شد ... اونوقت شاید ساعتهای کمتری رو کنار آرامگاه خانوادش میگدروند .

شیلا چشمانش را تنگ کرد :

- سرورم ... شاید اگه شما همینقدر که به ملاقات ولیعهد میاین ، به دیدن ملکه می رفتین ؛ ملکه درباره دلتنگیش برای شما حرف می زد .

لبخند بی روح آیدن محو شد . چشمان سرخ و سرما زده اش را به شیلا دوخت و با دندان قروچه گفت :

- من رو با ولیعهد تنها بذارین .. این یه دستوره ...

شیلا آب دهانی قورت داد و شجاعانه پاسخ داد :

- متاسفم سرورم نمی تونم .

آدریان گردنش را بالا گرفت و با لحن تهدید آمیزی گفت :


romangram.com | @romangram_com