#درنده_ولارینال_پارت_35
- خلوتتون رو به هم زدم ؟
شیلا بلافاصله از جا برخاست و به آدریان تعظیم کرد . آدریان نگاهی به شیلا انداخت و گفت :
- دلتنگ که نمیشی ؟
شیلا لبخند زد :
- دلتنگی بدیهیه سرورم اما این به این معنی نیست که از اینجا و جوار شما لذت نبرم ... مطمئنم الطاف شما و عشق به همسرم دلتنگی رو از سرم می پرونه .
آدریان لبخند بی روح زد و نگاهی تحسین آمیز به شیلا انداخت :
- می خوام با آیدن تنها باشم ... توی اتاقتون منتظرش باش .
شیلا نگاه نگرانی به آیدن انداخت و دوباره تعظیم کرد و دور شد . آیدن سرش را پایین گرفت . می دانست امروز هم آدریان به قصد تضعیف او این خلوت را ترتیب داده است . دیگر حتی شیلا هم به این ملاقات های خصوصی و چند دقیقه ای مشکوک شده بود .
* * *
- بیا این بحث رو تموم کنیم شیلا ... نباید مانع ملاقات شاه با من می شدی ...
شیلا از روی تخت برخاست . روپوش بلندش را پوشید و کنار پنجره ایستاد . هنوز عصبانی به نظر می رسید . آیدن با صدایی گرفته اما لحنی دلجویانه ادامه داد :
- آدریان خطرناک تر از اونه که فکرش رو بکنی .
شیلا اخم کرد و زیر چشمی به آیدن نگریست . آیدن به زحمت خودش را نیم خیز کرد و به دیواره تخت تکیه داد . سکوت معنادار شیلا برایش آزار دهنده بود :
- نمی خوای چیزی بگی ؟
شیلا پنجره را گشود و با گامها آرام به سمت آیدن آمد . روی تخت نشست و گفت :
romangram.com | @romangram_com