#درنده_ولارینال_پارت_32
- آه آیدن .. دوباره شروع نکن .
- من حرفام رو زدم .
آدریان ابروهایش را بالا انداخت :
- درباره اتفاقی که توی عروسی افتاد ... مقاومتت عالی بود .
آیدن بی آنکه به او نگاه کند ، پاسخ داد :
- نیروی کافی نداشتم وگر نه ... معلوم نبود .... ولش کن .
آدریان دستی به بازوی آیدن کشید و گفت :
- متاسفم آیدن .
آیدن به آدریان زل زد . متوجه حرفش نشده بود . پیش هر عکس العملی آدریان آیدن را روی تخت کوبید و شانه اش را با تمم قدرت به تخت پرس کرد . مایعی را از شیشه ای کوچک در دهان آیدن خالی کرد . دهان آیدن سوخت اما آدریان با دست مانع بیرون ریختن آن شد .
بدن آیدن سست شد و با بی رمقی به آدریان نگاه کرد . تصویری که تار و مبهم بود . آدریان ملافه آیدن را روی سرش کشید و گفت :
- خوب بخوابی آیدن امیدوارم عروست ناراحت نشه .
آیدن با تنفر به آدریان نگریست و با بی حالی چشمانش را بست . در کمتر از یک دقیقه شیلا و خدمه به سمت آیدن آمدند . یکی از خدمتکار ها حوله نمداری به دست گرفت اما شیلا بالافاصله مانع شد و گفت :
- خودم اینکارو می کنم ... نه هیچ کس دیگه .. فقط برام وسایل لازم رو بیارین .
سپس حوله نم دار را روی پیشانی خیس از عرق سرد آیدن گذاشت و با نگرانی گفت :
- کاش خیلی زود دوباره بهتر بشی ...
از بینی آیدن خون سرازیر شد . آرزو می کرد این به منزله پایان زندگی اش باشد . تمام تنش گر گرفته اما عرقش به شدت سرد بود . شیلا سعی کر جلوی اشک هایش را بگیرد اما موفق نشد . آیدن به زحمت پلک هایش را باز نگهداشت تا بیش از این شیلا را نگران نکند اما او دست بردار نبود . حوله نمدار را روی سینه خیس از عرق آیدن کشید . و با پارچه ای دیگر خون بینی اش را زدود و گفت :
romangram.com | @romangram_com