#درنده_ولارینال_پارت_26
با دستهای لرزان و بی حالش جامش را از آن مایع نقره فام پر کرد . جرعه دیگری از خون تکشاخ نوشید و چشمانش را بست . متمرکز شد و به ذهنش فشار آورد اما خبری از تصاویری که مدتها از بریان می دید نبود . تمام وجودش می خواست تا مرگ بریان را انکار کند . به لطف ارتباط ذهنی عجیبش که بریان آن را برادری روح ها یا برادرخواندگی می نامید ، آیدن سالها از دریچه چشمان او ، دنیای بیرون از زندان را می دید . هیچ وقت درباره زنده یا مرده بودن بریان تردید نکرده بود . قبلا هم سابقه داشت که نتواند وارد ذهن بریان شود اما بعد از دیدن آن جسد سوخته این سومین روزی بود که همه تلاشش را به کار بسته اما موفق نشده بود . آیدن به نسبت حالش بسیار بسیار بهبود یافته بود ئ حالا می توانست روی پاهای باستد و حتی راه برود . و تصور می کرد ، این قوت ذهنش را هم فعال کرده باد اما خبری از بریان نبود . چشمانش را گشود به زحمت از روی تخت برخاست و روس صندلی راحتی کنار پنجره نشست . زیر لب گفت :
- همش یه توهم بوده آیدن .. یه توهم که ذهنت ساخته بود ... حالا هم ناخودآگاهت فهمیده بریان مرده ، طبیعتا دیگه تصویری نمی سازه ... چرا نمی خوای بپذیری ؟ بریان مرده ... _ سپس با صدای آرام و حسرت باری ادامه داد - توی همون آتیشی که جسد کریشنا رو خاکستر کرده ...
نگاهش را به پنجره دوخت . به باران نم نم و ابرهای سیاه در هم رفته . با لحن گرفته ای گفت :
- شاید این چیزی بود که می خواست ....
اما ذهنش به شدت این افکار را پس می زد . نمی خواست بپذیرد که بریان مرده است و در عین حال چاره ای جز این نداشت . هیچ نشانه ای جز توهمات ذهنی اش وجود نداشت که زنده بودن بریان را تایید کند . بغض راه گلویش را فشرد اما صدای برخورد انگشتان نحیفی به در ، او را از حال خودش بیرون آورد . این طرز در زدن را بعد از این چند روز می شناخت . با لحن مهربانانه ای گفت :
- بیا داخل شیلا ....
به سختی روی پاهایش ایستاد . شیلا بلافاصله گفت :
- لازم نیست از جاتون بلند بشین سرورم .
آیدن روی صندلی چرخدار نشست و لبخند زد :
- تو هم لازم نیست با من این همه غریبگی کنی ... ما نیازی به بیان القاب نداریم پرنسس ... یعنی شیلا .
شیلا دامن نیمه بلندش را مرتب کرد و با طمانینه به سمت آیدن رفت :
- البته .
سپس صندلی چرخدار آیدن را هل داد و در ادامه گفت :
- من رو ببخشین که وقتی حالت بد شد دیدنت نیومدم . راستش دستور مستقیم شاه بود .
آیدن بلافاصله پاسخ داد :
- نه ... ناراحت نشدم .
romangram.com | @romangram_com