#درنده_ولارینال_پارت_22
- من اونا رو کشتم ، چون راز پایان زمستون رو می دونستن ... چون می خواستن با کشتن تو به زمستون خاتمه بدن . آیدن ... من کشتمشون چون نمی خواستم تو بمیری .
- تو اونا رو اینجا آویزون کردی ...
- اونا مجرم بودن ... جرمشونم سو قصد به جان ولیعهد بود ... همه اینو می دونستن ... اونا برای قتل تو اقدام کرده بودن .. منم اونا رو برای سالهای سال اینجا آویزون کردم ... تا دیگه هیچ کس حتی فکر کشتن تو هم به ذهنش نیاد .. من نمی خوام تو بمیری .
آیدن نگاهش را به اجساد دوخت . ممکن نبود که بریان قصد جانش را کرده باشد . ذهنش بلافاصله این فکر را پس زد . البته که ممکن بود . کریشنا برای بریان بیشتر از هر چیزی در دنیا ارزشمند بود . مرگ آیدن برای این سه نفر ، یک تیر و چند نشان به حساب می آمد . انتقام کریشنا ، پایان زمستان و در نهابت به دست گرفتن حکومت به خاطر پایان دادن به سرما . نگاهش را دوباره به آدریان دوخت . آدریان با لحن صلح جویانه ای گفت :
- من بهت احتیاج دارم آیدن ... برای اینکه مردمم و سرزمینم رو نجات بدم ..بهت نیاز دارم . ما زمستون رو مهار می کنیم آیدن .
آیدن پرسید :
- من باید چی کار کنم ؟
آدریان با تردید پاسخ داد :
- از من اطاعت کن .
آیدن اخم کرد و با لحن سستی گفت :
- اما تو هنوز بهم نگفتی ازم چی می خوای ؟
آدریان صندلی چرخدار آیدن را به سمت حیاط خلوت پیش برد و پاسخ داد :
- در حقیقت .. برای بهبود روابط .. باری اینکه بشه یه تجارت همیشگی و تامین ابدی رو تضمین کرد... من .. یعنی .. ترتیب همه چیز تقریبا از قبل داده شده .. فقط ... فقط ... می خوام بدونی ... که من .. به کاستار قول دادم که تو ... تو با دخترش شیلا ازدواج می کنی ...
نگاه آیدن روی پاهایش ثابت و خشک شد و زیر لب به آرامی زمزمه کرد :
- تو ... چی گفتی ؟
آدریان شانه آیدن را فشرد و گفت :
romangram.com | @romangram_com