#درنده_ولارینال_پارت_21
- توی آتیشی که جسد کریشنا رو خاکستر کرد ، اون هم سوخت ... شاید این چیزی بود که می خواست ... تو اینطور فکر نمی کنی ؟
آیدن با انزجار به آدریان نگاه کرد و گفت :
- تو یه هیولای خونخواری ، یه حیوون ... اون ... اون برادرت بود آدریان ... برادرت .
- این چیزیه که فکر می کنی ؟
- نه فقط این ... دارم فکر می کنم که هیچ وقت به خاطر نجات جون تو این همه پشیمون نشده بودم ... دارم به خودم لعنت می فرستم .. تیغه شمشیر من باید برای اولین بار توی قلب تو فرو می رفت .
آدریان دست آیدن را میان دستانش گرفت :
- افکارت ... افسار گسیخته اس آیدن .
آیدن نگاهش را با نفرت از آدریان دزدید و گفت :
- قلبم رو از جا در بیار ... همین الان من رو بکش .. زمستون رو تموم کن ... به مردمت درباره حقیقت پایان زمستون بگو .. من رو بکش و از این عذاب رهام کن ... ابدیت خیلی بیشتر از حد تحمل منه برای این عذاب وجدان و پشیمونی ... من نمی تونم تا ابد به خاطر تصمیم اشتباهم تا سر حد مرگ عذاب بکشم .
- تو پشیمونی ...
آیدن التماس کرد :
- خواهش می کنم آدریان .. همینجا تمومش کن ... باید خیلی پیشتر از این تمومش می کردی ... من رو بکش آدریان ... ولارینال رو از سرمازدگی و مرگ و انجماد نجات بده ... و من رو از این عذاب ... به خاطر اینکه بهم مدیونی ... به خاطر اینکه جونت رو نجات دادم ... به خاطر اینکه پادشاهیت رو به من مدیونی .. من رو بکش ... خواهش می کنم ... اینکارو بکن .... این کاریه که یه دوست می کنه ....
آدریان به آیدن خیره شد . چشمانش حالت عجیبی از انکار و تحیر داشت :
- آیدن ... چطور نمی تونی بفهمی ؟ بریان برادرم بود ... برادرم ... من سه نفر رو همینجوری نکشم ... که تهش به مرگ تو منتهی بشه ...
آیدن گیج و منگ به آدریان زل زد :
romangram.com | @romangram_com