#درنده_ولارینال_پارت_20

- شاید بهتر باشه یه چیزی نشونت بدم .

سپس صندلی آیدن را هل داد و به سمت دروازه شرقی قصر برد . آیدن خودش را برای مواجه شدن با هر صحنه ای آماده کرده بود ، جز چیزی که آدریان انگشت اشاره اش را به سمت آن گرفته بود و با چهره متبختر و لبخندی پیروزمندانه به آن نگاه می کرد . دو جسد مرد و زن نیمه پوسیده و یک جسد کاملا سوخته روی دروازه شرقی آویزان بود . آیدن فریاد کوتاهی کشید و سر گرداند .

آدریان با صدای نجوا مانندی گفت :

- بهشون نگاه کن آیدن . مطمئنم می تونی اون موهای بلوند روشن بلند رو تشخیص بدی .. هنوز نیم تاجش سرشه .

آیدن با تردید و اضطراب سر گرداند . دیگر چیزی از موهای سر جسد باقی نمانده بود اما همان چند دسته کوچک مو ، بلند و مواج و روشن بود . با نیم تاجی که آیدن به خوبی آن را می شناخت . آیدن حتی کفش ها و جواهرات جسد را هم به خوبی به یاد می آورد . اشک در چشمانش حلقه زد و گفت :

- ژولیت ...

چشمانش را به سمت جسد دیگری چرخاند که چند تار مو فقط نزدیک پیشانی اش مانده و تمام صورتش در حال تجزیه بود . اما انگشتر مهر آشنا و نشان روی سینه اش پشت آیدن را لرزاند . با ناباوری نام دیگری را برد :

- پیتر ...

آدریان با سر تایید کرد و گفت :

- با این احتساب شناسایی سومین نفر اصلا سخت نیست .

اینبار اشک از چشمان آیدن سرازیر شد . نمی خواست این یکی را باور کند . ممکن نبود . تصاویر ذهنی اش در این مدت طولانی نمی توانست توهم و غیر واقعی باشد . این حقیقت نداشت . با خشمی طوفانی می خواست فریاد بکشد اما صدایش در گلو شکست مانند بغضی در هم شکسته بیرون آمد :

- این یکی نه ... این حقیقت نداره ... حقیقت نداره آدریان .... اون نمی تونه ... نه ... خدای من .

آدریان ابرویی بالا انداخت :

- بگو آیدن ... این اسم رو هم بگو .

- نه ... نه ... نمی گم .. نمی تونه اون باشه ...

اشکهایش بی تابانه روی سینه اش می ریخت . آدریان ادامه داد :

romangram.com | @romangram_com