#درنده_ولارینال_پارت_19
آیدن سکوت کرد و آدریان اینبار با لحن سردی ادامه داد :
- این راز رو واسه این بهت گفتم که بفهمی باید اینجا بمونی .. بفهمی هیچ جایی غیر از اینجا نمی تونی باشی .
- من قدرتمندترین موجودی هستم که خودم تا به حال دیدم . حتی از تو هم قدرتمند تر ...
- اما حالا نیستی .
- دوباره می شم .
- فعلا نمی تونم بذارم . خیلی مشکلات هست که با وجود و حضور تو حل میشه .
آیدن با سرکشی پاسخ داد :
- من هنوز نفهمیدم ، یه ولیعهد چلاق به چه درد تو می خوره ؟
آدریان به آیدن خیره شد . آیدن ادامه داد :
- تو من رو تا این حد تضعیف کردی که ثابت کنی به خاطر بیماریم این هفت سال ممنوع الملاقات بودم .
آدریان شانه ای بالا انداخت و گفت :
- اینم یکی از دلایلشه . دلیل دیگش اینه که از من اطاعت کنی .
آیدن با انزجار پرسید :
- چی ازم می خوای ؟
آدریان خم شد و دستش را روی شانه های سست آیدن گذاشت ، صورتش را به آیدن نزدیک کرد و چشمان سرخ و آتشینش را به او دوخت . در عمق نگاهش ، دریا دریا راز سرخ موج می زد که آیدن از آن چیزی نمی دانست و نمی فهمید . آیدن همچنان منتطر ماند تا آدریان چیزی درباره خواسته اش بگوید اما آدریان از جا برخاست و با تحکم گفت :
romangram.com | @romangram_com