#درنده_ولارینال_پارت_18

- آره آیدن ... قهرمانی .. منتهی فقط تا وقتی که مردم بفهمن این زمستون با مرگ تو تموم میشه .

آیدن به خود لرزید و با تحیر به چشمان سرخ آدریان خیره شد .

آدریان با تاسف سر گرداند و ادامه داد :

- من تمام این مدت این راز رو حتی توی خلوت ذهنم هم مرور نکردم اما دیر یا زود همه دنبال پایان دادن به این زمستون می گردن و اینجاست که امنیت تو به خطر می افته .

آیدن سرش را پایین گرفت و به فکر فرو رفت . ذهنش نمی توانست حرف های آدریان را به همین سادگی بپذیرد . حس می کرد ، جایی از کار می لنگد . زیر لب با صدای نا آرام و گرفته ای پرسید :

- اینا رو داری می گی که هفت سال حبس من رو توجیه کنی ؟

آدریان اخم کرد :

- واقعا فکر می کنی من دوست داشتم تو توی اون سلول باشی ؟ من فقط دنبال یه راه برای متعادل کردن درنده خویی تو بودم .

آیدن لبخند مختصری از سر بی حالی زد و گفت :

- و این راهی بود که پیدا کردی ؟ اگه اینطوره که عاجزانه ازت می خوا من رو به سلول برگردون ... اونجا خیلی راحت ترم .

- نمی شد آیدن ... مردم لازم بود این دفعه تو رو ببینن ... ولیعهدشون رو ... و جز تو کس دیگه ای نمی تونست باشه .

- اصلا سر در نمیارم که چی میگی ...

- خیلی زود می فهمی .

آیدن سعی کرد که فریاد بزند اما صدایش بیرون نمی امد . بنابرین با اخم کوتاهی ، گفت :

- من فقط می خوام برگردم به اون زندان لعنتی آدریان .. می خوام دوباره روی پاهام بایستم و قوی باشم .

- متاسفم آیدن نمی تونم .

romangram.com | @romangram_com