#درنده_ولارینال_پارت_17


آیدن چند سرفه پشت سر هم کرد و گفت :

- شاید اگه این بلا رو سرم نمی آوردی هم صحبت بهتری بودم ... اما الان واقعا نمی خوام هیچی بشنوم .

آدریان صندلی را هل داد و گفت :

- آیدن متوجهم هضم شرایط جدید اونم وقتی بعد از هفت سال ناگهانی واردش بسی چقدر برات دشواره ... اما آیدن .. نمی تونم بذارم اینجوری پیش بره ... زندگی تو بین این مردم خطرناکه .. باید همیشه تحت حفاظت باشی آیدن .

- خطرناکه ؟ تا الان من برای اونا خطرناک بودم ... حالا یهو حرفت عوض شده ؟

- تو نمی دونی می خوام چی بگم ...

- اونا من رو می پرستن آدریان ... گرچه من از علت این ستایش خیلی خوشحال نیستم اما ... برای اونا من یه قهرمانم .. اونا خطری برام ندارن .

آدرین اینبار رو به روی آیدن ایستاد و پاسخ داد :

- هیچ کس نمی خواد این زمستون ادامه پیدا کنه .. مردم از اینهمه سرمازدگی توی ولارینال خسته شدن آیدن .

- نمی فهمم ...

- اینجا هفت ساله که زمستونه .. هفت ساله که ولارینال از خودش محصولی نداره ... زمین گیاه به بار نمی ده و بارون و برفی هم که می باره مثل سم برای محصولاته ... ولارینال به سمت نابودی می ره آیدن . واسه همین شروع به ارتباط گسترده با سایر کشور ها کردیم . اما بالاخره یه روزی ما دیگه چیزی برای ارائه نداریم . معماری و مبارز و همه چی یه روز تموم میشه ... و مردم می خوان خودشون محصول برای خوردن داشته باشن .. مردم از مرگ و گرسنگی می ترسن .

آیدن چشمانش را تنگ کرد و پرسید :

- اینا چه ربطی به من داره ؟

- این زمستون و این بی بارگی ولارینال ... به خاطر مرگ کریشناست آیدن ... اون به این سرزمین پیوند خورده بود و به آسمون ... بعد از مرگش آسمون به این سرزمین سخت گرفت و زمین به بار ننشست ... یه جور نفرین ... شبیه چیزی که برای شهر پایتخت حکومت پدرم اتفاق افتاد ... یه چیزی شبیه نفرین مرگ ...

- من بازم نمی فهمم ... چه خطری برای من هست ؟ .. من که براشون قهرمانم .


romangram.com | @romangram_com