#درنده_ولارینال_پارت_158
آیسار هم به تبع از او لبخند جذابی زد :
- هر طور که مایلید . از همجواری با شما خیلی لذت بردم .
- من هم از همراهی با تو لذت بردم آیسار . امیدورام توی میدون جنگ هم همین قدر عالی عمل کنی .
- هر طور که دستور بدید .
آیدن از جا برخاست و بازوی ملیساندرا را گرفت و همگام با بریان پس از شب بخیر گفتن به کاستار و نیکان به سمت اتاقش حرکت کرد . ملیساندرا با دلخوری گفت :
- مسخره ترین مهمونی دنیا بود .
بریان خندید :
- به نظر من که عالی بود .
ملیساندرا پرخاش کرد :
- دقیقا به درد ادمایی مثل تو می خورد با اون ذائقه عجیب غریبتون در انتخاب و همراهی .
بریان با لحن سردی گفت :
- من ذائقه غیر عادی ای ندارم .
- شاید .. ولی دوستت که داشت ... خودش هم که از نصف دخترای آرایش شده ، مهمونی خوشگلتر بود .
آیدن با تعجب نگاهی به ملیساندرا انداخت و پرسید :
- تو مشکلت چیه ؟
ملیساندرا شانه بالا انداخت و سکوت کرد . بریان و ملیساندرا بلافاصله خوابشان برد البته بعد از آنکه آیدن را مجبور کردند ، میان آنها بخوابد تا چشم در چشم نشوند . ملیساندرا سرش را به شانه آیدن تکیه داده و به خواب عمیقی فرو رفته بود . آیدن دلیل اصرار بریان برای اینکه در یک اتاق و ترجیحا درست کنار هم بخوابند را نمی فهمید . بریان به کاستار مشکوک بود . این شک اندکی در دل آیدن هم وجود داشت اما نه در این حد که تصور کند ، کاستار هر سه آنها را در خواب می کشد .
romangram.com | @romangram_com