#درنده_ولارینال_پارت_157
آیسار چشمانش را تنگ کرد و گفت :
- من و مشاور بریان می تونیم تمام امشب رو درباره طراحی جنگهای آتی با هم به رایزنی بپردازیم .
بریان لبخندی مصنوعی زد :
- خیلی از اهمیتتون ممنونم آیسار اما بهتره امشب رو استراحت کنیم .
آیسار خندید اما بریان به او اما نداد تا چیزی بگوید :
- شاه کاستار باهاتون چی کار داشت ؟
آیدن خواست بریان بگوید که چه بین او و کاستار رد و بدل شد اما از بیانش پشیمان شد . زیرا وقتی درست فکر می کرد می دید ، سوال اصلی کاستار درباره اعتماد یا عدم اعتماد به بریان بود بنابر این به دروغ گفت :
- هیچی یه مشت نصیحت .
و امیدوار بود که ذهنش او را لو ندهد .
نوازندگان تا پس از نیمه شب هم نواختند و رقاص ها تا صبح رقصیدند . اگرچه برای آیدن این خسته کننده ترین جشن دنیا بود اما برای سایرین اینطور به نظر نمی رسید . آیسار بالاخره رگ خواب بریان را پیدا کرده و او را مجاب به همراهی با خودش کرده بود . بازی و شرط بندی ظاهرا سرگرمی مورد علاقه بریان بود . آیدن هیچ وقت ندیده بود که بریان هیچ وقت اینقدر شاد به نظر بیاید . آیسار و بریان تا آخرین لحظه مهمانی دست از قمار برنداشتند . آیدن می توانست صدای خنده های مستانه بریان را وقتی که پیروز میدان می شد بشنود . لبخند ها و نگاه های زیر چشمی آیسار هنگامی که ترفندی جدید می زد هم از نگاه آیدن مخفی نمی ماند . آیدن نیکان را دید که کنار ملیساندرای اخمو نشسته است و می شد از چشمانش خواند که چقدر آرزو دارد مثل آیسار رگ خواب ملیساندرا را به سادگی به دست آورد . کاستار هم که ملکه را تا اتاق خوابش همراهی کرده بود ، حالا وقتش را با دو پریزاد مو طلایی می گذراند . آیدن اما ترجیح داده بود تا روی تختش بنشیند و به سالن خیره شود . میهمانی آن شب با همه حاشیه های عجیبش به اتمام می رسید . میهمانی با شکوهی در آن نوشیدنی های عجیب در نهایت هوش از سر مهمانان برده بود . در نهایت هم کاستار با شکستن یک جام پر از نوشیدنی روی کف زمین ، طبق سنت به مراسم خاتمه داد . بریان چشمان خمارش را به پنجره دوخته و با نگرانی گفت :
- فردا روز سختیه ... بهتره استراحت کنیم .
آیسار از روی میز مهره ها برخاست و گفت :
- می تونم تا اتاقتون همراهیتون کنم .
بریان خندید و پاسخ داد :
- متشکرم آیسار ولی هنوز می تونم خودم روی پاهام راه برم .
romangram.com | @romangram_com