#درنده_ولارینال_پارت_155


- خیلی وقته که این طلوع صاف رو برای ولارینال می خوام .

کاستار با شنیدن جمله بریان لبخند زد و گفت :

- به دستش میاری آیدن .

- خیلی چیزا ممکنه دوباره به دست بیاد .. زمستون ممکنه تموم بشه ...شیلا آزاد بشه ... ما پیروز بشیم اما من دیگه انسان نمیشم .

کاستار اخم کرد و بی مقدمه پرسید :

- چرا بریان ؟

آیدن سرگرداند و به بریان نگاه کرد که سعی می کرد هر چه سریعتر آیسار خوش قیافه را از سر خود باز کند . لبخند زد و پاسخ داد :

- من بهش اعتماد دارم . بیشتر از همه کسایی الان دور و برم هستن .

- تو خیلی زود به همه اعتماد می کنی .

- بریان هرکسی نیست .. اون ... اون خیلی وفاداره .

- به تو ؟

آیدن اخم کرد :

- به سرزمینش ... اون کنار منه چون به نفع ولاریناله .

کاستار گفت :

- راستش من وقتی اونو کنارت دیدم تعجب کردم .


romangram.com | @romangram_com