#درنده_ولارینال_پارت_153
پریزاد جوان که گویی متوجه نگاه خیره آیدن شده بود ، دست از تشویق رقاص ها برداشت و در حالی که جام نوشیدنی اش را به دست خدمه می داد به سمت تخت شاهی حرکت کرد و مقابل آیدن و کاستار ایستاد . تعظیم مختصری کرد و با صدایی گیرا و زیبا گفت :
- سلامت باشید .
صدایش برای آیدن یادآور آرامش و خروش امواج دریا بود . آیدن لبخند زد و پرسید :
- اسمتون چیه ؟
پریزاد جوان گفت :
- آیسار سرورم .
کاستار با غرور گفت :
- از بهترین جنگجوهای سالاریال ... اون توی سی تا نبرد به پیروزی رسیده .... از وقتی جوون بودم ستایشش می کردم .
آیدن با تحیر به آیسار نگاه کرد ، کاستار خندید و ادامه داد :
- این اصیل ها ... هیچ وقت پیر نمی شن ... در حالی که من دارم به قبرم نزدیک میشم .
آیسار لبخند جذابی زد :
- پادشاه پاینده باشن .
کاستار خندید :
- برو به مهمونی برس آیسار ... تا پشیمون نشدم به خاطر موهای فریبندت تو رو جای ملکه ننشوندم .
لبخند یک بار دیگر روی لبهای آیدن خشکید . آیسار اما بی آنکه واکنش بدی نشان دهد ، بریان را از نظر گذراند و از آنها دور شد . بریان اخم کرد و کنار گوش آیدن گفت :گ
romangram.com | @romangram_com