#درنده_ولارینال_پارت_152
و سپس از اتاق خارج شد . ملیساندرا و آیدن هم پس از چند دقیقه همگام باهم اتاق را ترک کردند. بریان در آن لباس سفید که با سنگ ها و جواهرات تیره تزیین شده بود ، بیش از پیش مقتدر و دست نیافتنی به نظر می رسید و آیدن در عوض شبیه به شاهان واقعی لباس پوشیده بود و چشمان سبزش هماهنگ با زمرد های کار شده روی لباسش می درخشید . هیچ کدام از هدایا به زیبایی انچه که ملیساندرا پوشیده بود ، به نظر نمی رسید . پیراهنی کوتاه چشمگیر و آبی رنگ که تا روی زانویش می رسید با تزیینات طلایی و گردنبند مروارید . شالی کریستالی روی دوشش انداخته بود که با کفش های بلوری اش کاملا هماهنگ به چشم آمد . آیدن لبخند زد و گفت :
- خیلی خوشگل شدی پرنسس .
ملیساندرا لبخند زد اما صدای بی خش و صافی حرفشان را قطع کرد :
- خوشحالم که از سلیقم استقبال کردین دوشیزه ملیساندرا .
آیدن سر گرداند و نیکان در بالاپوش جواهرنشان و دودی رنگ به آنها نزدیک شد و با سر به آیدن احترام گذاشت :
- شاه آیدن ... خوشحالم که می بینمتون .
آیدن سعس کرد نفرتش از این اصطلاح را مخفی کند :
- شما عالی به نظر می رسین شاهزاده نیکان .
- متشکرم اعلی حضرت . اجازه هست ملیساندرا رو با خودم ببرم .
آیدن با سر تایید کرد و نیکان با اشتیاق بازویش را به ملیساندرا سپرد . پیش از ورود به سالن آیدن می توانست چهره ناراضی ملیساندرا را ببیند . همگام را بریان وارد سرسرا شد و که چرخشش بیش از همه جای قصر به چشم می آمد . به محض ورود دو محافظ بریان و او را به سمت جایگاهشان کنار کاستار راهنمایی کردند . کاستار ۀنقدر در پوشش جواهرات اغراق کرده بود که به نظر می رسید ، دیگر به سختی قادر به حرکت باشد . آیدن دست ملکه را بوسید و روی جایگاه نشست و به بریان اشاره کرد تا کنارش بنشیند . کاستار به جمع اشاره کرد و گفت :
- نظرت چیه آیدن ؟
آیدن نگاهی به سالن رقص و نوازندگان انداخت و پاسخ داد :
- سالاریال شگفتی های زیادی داره .
گروه رقص سپیدپوشی که در میانه سالن با حرکاتی عجیب می رقصیدند ، توجه آیدن را بیش از پیش جلب کرده بود . پری های مذکر و مونث بسیار زیبایی که انعطافی سحرانگیز داشتند . کاستار نگاه آیدن را دنبال کرد و با خنده گفت :
- سالاریال بیشترین جمعیت پریزادها رو داره . اون پسر جوون رو می بینی آیدن همون که موهای طلایی داره ... اون یه پریزاد اصیله ... یه ویلاست .
آیدن به مقصد چشمان کاستار نگاه کرد . مرد جوان قد بلند و خوش قامتی که چشمانی روشن و موهایی شلاقی مانند اشعه آفتاب با تار های نقره ای درخشان داشت و لباس چسبان و سبزآبی روشن به تن داشت . نیم تاج الماسی روی موهایش برق می زد . پوستش به صافی و سفیدی یک تپه بکر برفی بود . چشمان و ابروان کشیده اش او را بیش از حد جذاب نشان می دادند . دندان های سفیدش با هر لبخند نمایان می شد و برق می زد . آیدن لبخند زد . آنقدر به دندان های شیشه ای کاستار و خانواده اش نگاه کرده بود که برای دیدن دندان های سفید دلتنگ به نظر می رسید . نژاد کاستار هر چه که بود به هیچ وجه جذابیت سایرین را نداشت . آیدن با خود اندیشید اگر قرار بود هر کدام از این نژاد ها را بر می گزید ، انتخابش کدام می توانست باشد . نیم نگاهی به بریان انداخت و بلافاصله تصمیمش را گرفت . هیچ چیز به اندازه یک الف اصیل بودن تا کنون او را جذب نکرده بود البته پس از آرزوی برباد رفته اش یعنی انسان بودن .
romangram.com | @romangram_com