#درنده_ولارینال_پارت_149


- یعنی میگی مهمونی رو رد کنیم و برگردیم ؟

- این یه توهین تلقی میشه ... امشب رو باهاش همراهی می کنیم اما صبح برای تصاحب یکی از مرز های ولارینال برنامه و نقشه می چینیم و آیدن ، این یعنی اعلام علنی جنگ علیه آدریان .

آیدن با تاثر به زمین نگاه کرد :

- کاش هیچ وقت این اتفاق نمی افتاد .

بریان مشغول پوشیدن لباسش شد و گفت :

- وقی آفتاب گرم و دلنشین صبحگاهی اینجا رو می بینم ... روزی هزار بار اونو برای ولارینال هم آرزو می کنم . تو داری برای برگردوندن گرما و امید می جنگی آیدن . به خاطرش به خودت افتخار کن .

آیدن بالاپوش سبز تیره اش را به تن کرد و گفت :

- جنگ و خونریزی هیچ افتخاری نداره .

ملیساندرا جعبه آرایش الماس نشانی را از صندوق بیرون کشید و گفت :

- من اصلا نمی فهمم ... این همه تزیینات چرا لازمه .

بریان پوزخند زد :

- شما غربی ها هر کاری بکنین باز هم با رسوم و تمدن سلطنتی غریبه این .

ملیساندرا نگاه تندی به بریان انداخت ، اما بریان بی اهمیت به او ادامه داد :

- ساده ترین رسم قصر اینه ... وقتی کسی برات این همه لباس و جواهرات می فرسته ... داره ازت می خواد توی جشن همراهیش کنی .

ملیساندرا شال حریر و کریستالی اش را روی شانه اش گذاشت و گفت :


romangram.com | @romangram_com