#درنده_ولارینال_پارت_148

- اعلی حضرت فرمودند هدیه ؟

کاستار لبخند زد :

- برای بانویی به زیبایی شما ابریشم خالص از جنوب و جواهرات ناب سلطنتی .

ملیساندرا تعظیم کرد و با تحیر پرسید :

- والاحضرت چرا من رو شایسته این هدایا دیدند ؟

- شاید به خاطر زیبایی .. البته این هدایا از طرف من نیست ... کمتر پیش اومد ببینم شاهزاده نیکان دربرابر یه زن اینجوری سخاوت به خرج بده .

عرق روی پیشانی ملیساندرا نشست :

- در هر حال از این همه لطف متشکرم .

کاستار و همراهانش آنها را نیمه راه به حال خودشان گذاشتند . بریان تمام راه باقی مانده تا اتاقشان را به بررسی و نقد رفتار کاستار پرداخت و تا می توانست تک تک جملاتش را سرکوب کرد . آیدن با بی حوصلگی در اتاق را گشود و گفت :

- بس کن بریان .. تو واقعا فکر می کنی من خوشم میاد که مدام بهم میگه شاه آیدن ؟

اما نگاه بریان روی سه صندوق لباس ثابت مانده بود . آیدن لباس و نیم تاج بلورین الماس نشان را از درون صندوق وسطی بلند کرد و ادامه داد :

- اینا چه قدر قشنگه .

بریان که با انگشت پایش صندوقش را وارسی می کرد با لحن سردی گفت :

- کاستار واقعا ثروتمنده . خزانه ولارینال هیچ وقت اینقدر لباس فاخر رو یه جا ندیده .

لباس ابریشمی و آبی آسمانی ملیساندرا به حدی درخشان چشمگیر بود که آیدن نمی توانست برای مدت زیادی به ان خیره بماند . بریان اخم کرد و ادامه داد :

- اون یه خبیث به تمام معناست . این لباس ها توی تن ما یعنی اوضاع آروم .. اصلا فلسفه مهمونی امشب همینه .. می خواد به فرماندهاش بفهمونه اوضاع اصلا بد نیست و دامادش فقط قراره طی یه کودتا شاه بشه اما آیدن ما می دونیم اوضاع از چه قراره ... هر چه قدر اینجا بیشتر وقت تلف کنیم به آدریان این فرصت رو میدیم که برای الویس و رز دردسر ایجاد کنه .

romangram.com | @romangram_com