#درنده_ولارینال_پارت_147


معامله با کاستار شاید یکی از سخت ترین کارهایی بود که آیدن تصورش را می کرد . گاهی باور نمی کرد که کاستار درباره نجات دخترش حرف می زند زیرا آنقدر چانه می زد و غش در کار می انداخت که گویی شیلا تنها فقط و فقط همسر آیدن است نه چیز بیشتری . رفتار کاستار وقتی برای آیدن چندش آور تر شد که بریان اعلام کرد که شرط کاستار را می پذیرد . برق طماعانه چشمان کاستار و لبخند حریصانه اش به بریان حال آیدن را به هم می زد . نمی توانست باور کند ، شیلایی که او را به مهربانی و وفاداری می شناخت دختر همین پادشاه حریص و منفعت طلب است .

قرارشان با کاستار به نتیجه رسید با این شرایط که قوای نظامی سالاریال ، به آیدن برای تصاحب تخت شاهی ولارینال و پایان زمستان کمک کند ، در عوض شیلا ملکه آیدن و فرزندانش از خون بریان باشند . کاستار که دستش را به سمت بریان دراز کرد ، می شد خطوط نارضایتی را بر چهره بریان دید اما کاستار همچنان با خنده ای خریدارانه و پیروزمندانه به بریان نگاه می کرد . بریان با اکراه دست کاستار را فشرد و لبخندی تصنعی زد . کاستار از جا برخاست و گفت :

- خب .. آیدن ... یا بهتره اینجوری بگم ... شاه آیدن ... بهتره وارد مهمونی سرسرای رقصان بشیم .

آیدن که نتوانسته بود هنوز با واژه شاه آیدن ارتباط برقرار کند ، پرسید :

- کجا ؟

- سرسرای رقصان ... گردشش از سایر جاهای قصر بیشتر به چشم میاد از دیشب تا حالا دارم ترتیب یه مهمونی خوش آمد گویی رو می دم ... به افتخار توافقمون و حضور شما شاه آیدن .

بریان پرسید :

- از دیشب ؟ از کجا می دونستین ما شرایط رو می پذیریم ؟

کاستار تا بناگوش خندید :

- اوه بریان عزیز ... من مطمئن بودم که شما سر جون دخترم ریسک نمی کنین .

لبخندهای تصنعی آیدن و بریان هم روی لب هایشان خشک شد . تنها چیزی که آیدن می توانست به آن فکر کند این بود که کاستار نفرت انگیزترین موجودیست که در طول عمرش دیده است . احساسی که در قبال کاستار داشت مشابه احساسش به پن ها بود . کاستار در حالی که همراهیشان می کرد گفت :

- برای هر سه شما لباس های درخور مقامتون به اتاقتون فرستاده شده . آیدن برای من و مردمم از حالا تو شاه ولارینالی .

آیدن اخم کرد . شاید اگر کاستار می دانست آیدن چقدر از این واژه ها بیزار است ، هیچ وقت آن جملات را بیان نمی کرد . اما کاستار بی اهمیت به بی رغبتی آیدن ، رو به ملیساندرا کرد و ادامه داد :

- امیدوارم شما هم از هدیتون خوشتون بیاد .

ملیساندرا پرسید :


romangram.com | @romangram_com