#درنده_ولارینال_پارت_144
- و چقدر طول میکشه تا مردم بفهمن تو یه هیولایی که از قبل مُردی ؟
- این موضوع برای همه در ابهام باقی می مونه .
بریان از جا برخاست و با لحن بی حال و سستی گفت :
- حتی اگه همه چیز به اون خوبی که تو می گی پیش بره ... من نمی خوام این ظلم رو در حق بچه هام انجام بدم . تو راحت دربارش حرف می زنی اما فقط من واقعا می فهمم نامشروع بودن یعنی چی حتی اگه شاهزاده باشی .
آیدن اصرار کرد :
- درباره تو مساله فرق می کرد . همه می دونستن که تو ... تو ...
- درباره نگاه مردم و جایگاه اجتماعی حرف نمی زنم آیدن . درباره ذات ماجرا حرف می زنم و تو نمی فهمی ... منم توضیحی نمی دم .
- اما بریان ...
- تمومش کن .
ملیساندرا نگاهش را به پرنده عجیب خاکستری رنگی انداخت که کنار پنجره نشسته بود :
- این دیگه چیه ؟
آیدن پرنده را از نظر گذراند :
- یه نوع ساره ... می خوای با این نامه بفرستی ؟ و نمی ترسی که نامه اسرارآمیزت با این پرنده لو بره ؟
بریان سار را روی دوشش گذاشت و مقداری از ذرت باقی مانده صبحانه را به منقارش سپرد . سار یکی از پاهایش را جلو آورد و بریان نامه را روی پاهایش محکم کرد . سار خودش را به صورت بریان مالید . بریان خندید و یار را دوباره لبه پنجره گذاشت و به زبان عجیبی با او سخن گفت . سار پز از اندکی درنگ به پرواز در آمد ، آنقدر بلند که دیگر حتی چشم های قدرتمند آیدن قادر به دیدن او نبودند . بریان رو به آیدن پاسخ داد :
- اون یه پرنده معمولی نیست . اسمش ریهلاست .از نژاد رهبر ها . همونایی که قابلیت تبدیل به صورت انسانی دارن .
آیدن چشمانش را تنگ کرد . در میهمانی نخست کریشنا این دسته از حیوانات را دیده بود و یکی از آنها را از نزدیک و به خوبی می شناخت . یک گرگ ماده به نام ایلین را . آیدن می خواست باز هم با بریان حرف بزند اما بریان بی توجه به حالت آماده به سخن آیدن ، فلوت کوچکی را از وسایلش بیرون کشید و مشغول نواختن شد . نت زیبایی که به لالایی آشنا و غم انگیزی شبیه بود . ملیساندرا لبخند زد . حتی او هم این نت را به یاد داشت . بریان اما از نواختن دست برنداشت . حتی وقتی اشک هایش روی دستانش سرازیر شده بود .
romangram.com | @romangram_com