#درنده_ولارینال_پارت_14

- آه ... رزالین ... امروز سالگرد مرگ دو تا از برادراشه ... بعد از یادبود ... به ما ملحق میشه .

آیدن با شنیدن نام رزالین جا خورد . نگاه بی رمقش را به آدریان دوخت . باورش نمی شد بعد از این همه سال بالاخره رزالین ملکه آدریان باشد . بسیار دور از ذهن به نظر می رسید . آدریان به آیدن اشاره کرد تا خود را متعجب جلوه ندهد . آیدن بلافاصله به خود آمد و نگاهش را از آنها دزدید .

عرق سردی روی پیشانیش نشسته بود اما احساس می کرد بدنش در آتش می سوزد . نفس سخت و عمیقی کشید و به شدت به سرفه افتاد . پرنسس شیلا با نگرانی از جا برخاست و گیلاسی از نوشیدنی به دست آیدن داد و با صدای لرزانی گفت :

- شما حالتون خوبه ؟

آیدن جرعه ای نوشید اما بلافاصله آن را روی زمین ریخت . گیلاس روی زمین افتاد و شکست . لخته های خون روی کف سنگی جایگاه با خرده شیشه ها و نوشیدنی منظره چندشناکی را به وجود آوردند . آیدن همچنان سرفه می کرد و گلویش می سوخت . تمام لباسش خیس از خون شده بود . آدریان به نگهبانان اشاره کرد تا او را به اتاقش ببرند اما آیدن با دست آنها را منع کرد . خدمه بلافاصله کف سالن را تمیز و ردای آیدن را تعویض کردند و با تعظیم کوتاهی از او دور شدند . آدریان با لحن خودنمایانه ای پرسید :

- بهتری آیدن ؟

آیدن چشمانش را تنگ کرد با بی حالی پاسخ داد :

- بله اعلی حضرت .... بهترم .

آدریان سرش را به سمت نگاه های متعجب و عجیب کاستار و همسرش برگرداند . آیدن که حالا به سختی با لرزش دستانش مبارزه می کرد به سالن خیره شد و به فکر فرو رفت اما صدای آرام شیلا او را از دریای افکارش بیرون کشید :

- باید خیلی سخت باشه شاهزاده ... نه ؟

آیدن غافلگیرانه پرسید :

- چی ؟

شیلا نگاهی از سر مهربانی به آیدن انداخت و پاسخ داد :

- بیماری ... هفت سال در سخت ترین شرایط یک بیماری .

آیدن سعی کرد ، خشمش را فرو بخورد . شیلا ادامه داد :

- من درباره قهرمانی های شما خیلی شنیدم ... یعنی کیه که ندونه که شما یه قهرمان واقعی هستین .

romangram.com | @romangram_com