#درنده_ولارینال_پارت_13


کاستار خندید و پاسخ داد :

- سالاریال هیچ وقت نتونست به ولارینال برسه اما خب کیه که اتحاد دو خواهر رو نخواد .

آیدن گرچه چیز زیادی از حرفهایشان سردر نیاورده بود لبخند زد . هیئت همراه کاستار میان میهمانان پراکنده شدند به جز یک زن و دختر جوان . کاستار ، به زن اشاره کرد :

- همسرم ، لیلیان و _ دختر جوان یک قدم به جلو برداشت _ این هم دخترم شیلا ...

آدریان نگاه تحسین آمیزی به شیلا انداخت و گفت :

- به ولارینال خوش اومدین ، پرنسس شیلا .

شیلا لبخند ملیحی زد و پاسخ داد :

- متشکرم سرورم .. اینجا بی نظیره .

شیلا قد بلند بود و موهای خرمایی براقش تا پایین کمرش می رسید . چشمانش درست به الماس شبیه بود . بی رنگ اما چند ضلعی و منشور وار که نور در هر کدام از سطوحش جلوه ای متفاوت داشت . شیلا زیبایی بی نظیر نداشت اما چشمانش از او تندیسی بی همتا ساخته بود .

آیدن هم به سختی لبخند زد .شیلا لبخند آیدن را بی پاسخ نگذاشت . سپس با راهنمایی پدرش روی صندلی کنار آیدن نشست .

کاستار ادامه داد :

- من دو تا پسر بچه دیگه هم دارم که همراه پسرعموشون رفتن بین مهمون ها ...

آدریان لبخند سردی زد و کاستار پرسید :

- ملکه شما کجان ؟ ندیدمشون .

آدریان لحن جدی و متکبرانه اش را حفظ کرد و پاسخ داد :


romangram.com | @romangram_com