#درنده_ولارینال_پارت_139
کاستار رو به بریان کرد و گفت :
- این ساده ترین درخواستیه که می تونم داشته باشم . مردهای جوون برای اینکه شیلا بهشون نگاه کنه ، دوئل خونین برگزار می کنن ... اونوقت بریان نیاز داره بیشتر فکر کنه ؟
بریان با دندان قروچه در حالی که سعی می کرد آرامشش را حفظ کند ، گفت :
- موضوع پرنسس شیلا نیست .
آیدن بلافاصله میان حرفشان پرید :
- بهمون فرصت بدین ...
کاستار خندید :
- شما فرصت دارین ... همونقدر که من فرصت خواستم برای تحقیق صحت حرفهای شما ...
آیدن همزمان با بریان از جا برخاست و گفت :
- متشکرم . بهمون اجازه مرخصی می دین؟
- راحت باشین .
هر سه دوباره تعظیم کردند و همراه با چهار نگهبان به سمت اتاقشان رهسپار شدند . آیدن می خواست چیزی بگوید اما جرات نداشت . بریان شبیه بمبی بود که هر لحظه احتمال انفجار داشت .
* * *
برف سنگین چند هفته بود که بی وقفه می بارید و گویی قصد داشت تمام ولارینال را سپید پوش کند . آدریان با نگرانی به پنجره و آسمان سیاه بیرون آن زل زده بود . رزالین هم که در این چند هفته نتوانسته بود به مقبره خانوادگی اش سر بزند ، با چهره ای غم آلوده مشغول بافتن یک ردای زمستانی برای آدریان شده بود و اکثر وقتش را در اتاق مطالعه یا سالن خیاطی می گذراند . شیلا اما با نشاط هر چه بیشتر طرح ساخت ماکتی یخی از قصر را به پری ها داده بود و مشتاقانه روی آن کار می کرد . فواره کاملا یخ زده بود و سطح یخی حوض به هیچ کاری جز ساخت یک ماکت یخی نمی آمد . در این شرایط سخت اینکار به نظر منطقی می آمد . زمستان معلوم نبود تا کی طول بکشد و این ماکت یخی تنها شئ یخ زده ای بود که می شد به آن دلگرم بود .
آدریان از آسمان چشم برداشت و به فاز نخست ساخت ماکت روی حوض نگاه کرد . از اتاق شیلا منظره حوض دلچسب تر بود . شیلا ملافه ی پشمی اش را دور خودش پیچید و با گامهای خسته درحالی که خمیازه می کشید به آدریان نزدیک شد :
romangram.com | @romangram_com